این که چرا در شبکههای اجتماعی، نقد و اظهار نظر درباره برنامه ماهعسل و سریال پایتخت و آدمهای محوری آنها (احسان علیخانی و محسن تنابنده) از انتقاد و نقادی گذشته و به توهین و هتاکی رسیده، سوال مهمی است که نباید به ریشههای آن بیاعتنا بود. متاسفانه در این میان، گاهی شاهدیم که رسانههای گروهی هم به جای جریانسازی مثبت و اصلاح رویههای غلط، همان رویههای ناسالم موجود در شبکههای اجتماعی را در پیش میگیرند. آنچه در ادامه خواهم گفت، عمدتا پاسخی به این پرسش است که چرا در شبکههای اجتماعی، فحاشی جای نقادی را گرفته است؟
قصه از کجا شروع شد؟
داستان توهینهای علنی مردم از روز قرعهکشی جام جهانی که به علت پوشش نامناسب خانم مجری، صدا و سیما موفق به پخش آن شد، اوج گرفت و خود را خیلی بارز نشان داد و بعد از آن هم گروهی از مردم در صفحههای اجتماعی به مسی اهانت کردند.
حالا هم که شاهد موجی از توهینها و هتاکیها به برنامه ماه عسل و احسان علیخانی و سریال پایتخت و محسن تنابنده هستیم. برخی علت این اهانتها را ضعف برنامه امسال نمیدانند و معتقدند قبل از شروع آن هم جوکها و مطالب نه چندان مودبانه در برنامه اینترنتی موبایلی و شبکههای اجتماعی وجود داشته اما من این نظر را چندان قبول ندارم چون سالهاست احسان علیخانی در ماه رمضان برنامه دارد و مردم او را میشناسند. فقط چند سال قبل واتسآپ، وایبر، لاین، تلگرام و... نبود و حالا که تکنولوژی پیشرفت کرده، بیان این مطالب همهگیرتر شده و افراد بیشتری نظر میدهند یا جوکهای مرتبط با ماه عسل را میخوانند.
علاوه بر این، روز به روز افراد بیشتری از اینترنت استفاده میکنند و هر کسی با هر سطح شناخت، تحصیلات و درک، اعتبار و آبرو و مسائل اخلاقی و انسانی به شبکههای اجتماعی و فضای مجازی دسترسی پیدا کرده و میتواند خشم خود را نسبت به دیگران به وسیله آن بروز دهد؛ درست مصداق «تیغ در دست زنگی مست» است.
این روزها مردم از روستاهای دورافتاده گرفته تا شهرهای بزرگ، با هزینههای پایین به راحتی حتی با یک سیمکارت، میتوانند به اینترنت دسترسی داشته باشند و هر چه میخواهند، منتشر کنند.
تنگ نظری و احساس بیعدالتی
متاسفانه در جامعه ما گاهی وقتی کسی به جایگاه مطلوبی میرسد، خیلیها حس میکنند لیاقت کافی برای آن نداشته. این نگاه در مورد افراد ثروتمند، معروف و حتی تحصیلکرده وجود دارد؛ از فوتبالیست و بازیگر گرفته تا پزشک و مهندس و سیاستمدار! علت آن هم تبعیض و شکاف طبقاتی عمیقی است که در کشور ما وجود دارد.
با همین دیدگاه است که برخی فکر میکنند علیخانی نباید این همه طرفدار داشته باشد و حقش نیست! اما چه کسانی این حق را تعیین میکنند؟ کسانی که عموما هیچ آگاهیای درباره کار رسانه، اجرا و تلویزیون ندارند اما چون احساس میکنند حقشان ضایع شده و خودشان میتوانستهاند جای او باشند، دچار خشم میشوند و به خود اجازه میدهند هر چه دلشان میخواهد، با امکاناتی که در دست دارند و بدون شناخته شدن به او بگویند و حرفهایشان را منتشر کنند. هر چقدر هم انتقاد شدیدتر و رکیکتر باشد، اتفاقا حس میکنند بیشتر دیده میشوند و جلبتوجه میکنند. در سوی دیگر، طرفداران متعصبی قرار دارند که هر چه انتقادها شدیدتر شود، متعصبانهتر به جانبداری برمیخیزند و چرخهای معیوب آغاز میشود.
این جنگ ادامهدار اغلب بین طرفداران و منتقدان است وگرنه در تلویزیونی که دولتی است، عملا رقابتی بین برنامهها وجود ندارد! این خود مسئولان بودند که پخش «خندوانه» و «ماه عسل» را همزمان کردند و قطعا سیاستهایی پشت این کار بوده وگرنه چطور است که پخش سریالهای ماه رمضان طوری برنامهریزی میشود که با هم همزمان نشوند؟
همین کجسلیقگی هم باعث ایجاد رقابتی مسموم بین برنامهها شده است. متاسفانه احسان علیخانی هم با صحبتهایش به این آتش دامن زد، در حالی که فردی که حرفهای است باید مراقب تمام رفتارها و گفتارهایش باشد.
فقدان آموزشهای رسانهای
من به شدت اعتقاد دارم در مورد فحاشیها باید آموزش را جدی بگیریم. وقتی رسانه ملی، شبکههای اجتماعی اینترنتی و موبایلی و غیرموبایلی را ممنوع میداند و درباره آن حرفی نمیزند و آموزشی نمیدهد، در حالی که وجود دارند، توقع داریم مردم از کجا آموزش بینند؟!
وقتی ستارهای مانند بهرام رادان با آن همه شهرت و گروه مشاورانش توئیتی مینویسد که جنجال به پا میکند و به این فکر نمیکند که آنچه در مورد عقیده شخصیاش در دنیای مجازی انتشار میدهد چه عواقبی ممکن است داشته باشد، چه توقعی از مردم آموزشندیده و عادی داریم؟
متاسفانه جای خالی آموزش هم درباره افراد مشهور که هر کار و کردارشان صد برابر دیگران دیده میشود و هم درباره مردم و استفاده آنها از اینترنت و چگونگی ابراز عقیدهشان، وجود دارد.
احسان علیخانی در طول این سالها نشان داده است که مخاطبش را میشناسد بنابراین باید بیشتر مراقب باشد و واکنش مردم را پیشبینی و درک کند. در فوتبال باشگاهی و ملیمان بارها دیدهایم که در نیمه اول بازیکنی را تشویق میکنند و در نیمه دوم او را با رکیکترین الفاظ خطاب کنند! خیلی از آنها تعصبهای بیجا دارند یا بیدلیل به کسی حمله میکنند. از طرفی، در ردههای بالاتر، مقاومتی در برابر ستاره شدن افراد وجود دارد و نمیگذارند کسی از حدی بزرگتر شود.
رقابت ماهعسل و خندوانه
برخی معتقدند که رقابت رسانهای بین ماه عسل و خندوانه و طرفداران آنها باعث بروز هتاکی به هر کدام از آنها شده و طرفداران قربانی این سیاهبازی شدهاند اما من معتقدم که ماه عسل پیشاپیش و به اندازه کافی بینندههای زیادی داشته و ضربه اساسی را اتفاقا از همین موضوع خورده. اگر واقعا این فرضیه حقیقت داشته باشد، کار اشتباهی انجام شده و باید روشن شود که سیاست کلانی که خواسته این دو برنامه در زمان نامناسب و همزمان پخش شوند، چیست؟ سیاست ستارهزدایی یا کجسلیقگی؟ که اگر هر کدام از اینها باشد، به هر حال، کار اشتباهی است و به نظر من این از نقاط ضعف علیخانی است که میخواهد همه چیز را توضیح دهد و دربارهشان صحبت کند، در حالی که این روند کار را خرابتر میکند.
اختلال شخصیت
یکی دیگر از دلایل فحاشی، این است که در فرهنگ رسمی ما تظاهر پررنگی وجود دارد و در مقابل، شبکههای اینترنتی، به محیطی زیرزمینی تبدیل شدهاند که میتوان در آنها نظرها و شخصیت و دیدگاه واقعی را با اسم مستعار یا بدون اسم بیان کرد و هیچکس هم نمیفهمد چه گفتهای. گاهی حتی افرادی بسیار موجه هم در این شبکهها وارد میشوند و نظرهای تند و تیز میدهند.
البته تمایل به نمایش دادن خود در شخصیتهای هیسترسیونیک (نمایشی) نیز وجود دارد. در شبکههای مجازی، چیزی به عنوان لایک وجود دارد که نوعی تایید آنی است و ارضای نیاز به دیده شدن. هر چقدر شخصی بهتر یا بدتر باشد، بیشتر دیده میشود و لایک میگیرد. آدمهایی با این قبیل اختلالات شخصیت که صرفا میخواهند دیده شوند و در فضاهای حقیقی به دلایل مختلف اجازه و فرصت و فرهنگ اظهارنظر ندارند، این قبیل کارها را انجام میدهند تا دیده شوند و این موضوع حتی ربطی به تحصیلات هم ندارد.
به نوعی میتوان گفت این طور تاختن به یک برنامه یا مجری آن، نوعی ابراز خشم است، آن هم با روشی نادرست. این مکانیسم دفاعی و نیاز به دیده شدن و خودشیفتگی که در خیلی از انسانها وجود دارد که فقط باید ویژگیهای ارزشی من دیده شود و نظر من مهم است، باعث فحاشی و توهین به علیخانی، تنابنده و رامبد جوان و دیگران میشود و افراد به این وسیله طرفدارانی دور خود جمع میکنند و چون تایید میبینند، با شدت و جسارت بیشتر و رکیکتر نظر خود را بیان میکنند.
متاسفانه این فرهنگ پرخاشگری و خودبزرگبینی در جامعه رو به افزایش است و علت آن باز هم همان حلقه گمشده آموزش است.
موضوع دیگر، احساس بیعدالتی است؛ در چنین فضایی ممکن است برخی فکر کنند هر کس که موفق شده حتما حق آنها خورده، پول و شهرت بد است، اگر هیکل خوبی دارد، حتما دارو مصرف کرده، حتما صد عمل زیبایی انجام داده و... آنها انسانهای موفق را میکوبند و به جای اینکه سعی کنند خود را بالا بکشند، میخواهند انسان موفق را به پایین پرتاب کنند و متاسفانه آدمهای موفق هم گاهی بهانه دستشان میدهند.
خشم یک احساس انسانی است که در چنین مواردی بروز میکند و وقتی کسی به حقش نرسد یا فکر کند به حقش نرسیده، دچار آن میشود و در بیشتر موارد، آنهایی که فکر میکنند به حقشان نرسیدهاند، اینچنین اظهارنظرهای تند و بیادبانهای را منتشر میکنند و انحراف شناختیای به اسم تعمیم مطرح میشود که بر اساس آن میگویند همه ستارهها با رابطه و زد و بند به جایی رسیدهاند و صلاحیت و استعداد کافی نداشتهاند.
و در آخر اینکه فرهنگ، پایه و اساس همه مسایل است و به شدت با مسائل اقتصادی و مسائل سیاسی در کشور ما در هم تنیده شده است و یک چرخه عجیب به وجود آورده؛ دولت، ستاره، مردم و الگوسازی. مردم ما باید از ستاره یاد بگیرند و ستاره را باید دولت تربیت کند چون در کشور تلویزیون و اینترنت دولتی است. باید این چرخه اصلاح شود وگرنه اوضاع روز به روز بدتر میشود و هیچ چیز جز آموزش نمیتواند این کار را انجام دهد.